سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال، دوست دارد که میان فرزندانتان به عدالت رفتار کنید. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

....راهی

Powerd by: Parsiblog ® team.
شعری که رهبر انقلاب گفتند آن را خوشنویسی کنید(چهارشنبه 88 شهریور 18 ساعت 4:41 عصر )
محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش‌نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن‌جا آویزان کنند.

به گزارش خبرنگار فارس، جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است.
شعر محمدحسین جعفریان که در قالب نو سروده شده است، «عاشقانه‌های یک کلمن!» نام دارد.
وی این شعر را اختصاصاً در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است:

دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

همه‌ چیز در معطلی است
میوه‌ای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.

ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیده‌ام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
با تلاش تحسین‌برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده‌‌ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه‌اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.

من نمی‌دانم چه هستم
نه کیفی و نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین‌طور باید
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره‌ام.

سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می‌دانم تختم
یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده‌ام
یکبار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
و پسرم می‌گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
و بی‌اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش؛
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم
برای شکنجه‌ای تازه
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    قصیده رمضان(جمعه 88 شهریور 13 ساعت 1:17 عصر )
      رمضان کشتی نوح است نمانید شما

    ترسم آن است که  خود را نرسانید شما

    بادبان های شب قدر چنین می گویند

    این زمان جانب خورشید برانید شما

    همه رفتند، همه جانب خورشید شدند

    هان بیایید اگر سوخته جانید شما

    سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی

    چون کبوتر همگی دل بپرانید شما

    دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر

    بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما

    شب هجران است اشکی بفشانید ز دل

    روز میدان است اسبی بدوانید شما

    وقت آن است که جانی بکشانید به اوج

    دم آن است که روحی بدمانید شما

    از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ

    دمتان گرم که پیران جوانید شما

    مرحباتان که در این دور هدرها و هبا

    گرد خورشید ازل در دورانید شما

    درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر

    داد ما سوختگان را بستانید شما

    گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا

    چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما

    تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم

    شب افتادن جان است بمانید شما

    هفت پشتم همه از تیره باران بودند

    همم از  طایفه اشک بدانید شما

    پدرم بود یکی آتش  دلتنگ و غریب

    چون سیاووش پدر را پسرانید شما

    مادری دارم از خاک که بر زانوی او

    دم مردن سر من را بنشانید شما

    خواهری دارم از رود که هنگام وداع

    در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما

    بادها با من دلتنگ برادر بودند

    ای همه ابر که در باد نهانید شما

    همسری دارم از آیینه دلش روشن تر

    مثل آیینه پر از نور بمانید شما

    دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل

    زنده باشید اگر دخترکانید شما

    ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم

    کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما

    ***

    روزهایی که گذشتند دلم غلغله بود

    ای که فردای زمین را نگرانید شما

    تن یاران وطن پر شده از شعله و زخم

    باز بر زخم چرا زخم زبانید شما

    گوسپندید؟ نه! گرگید؟ نه! ماندم که که اید

    نه امیرید شمایان، نه شبانید شما

    آه و صد آه یکی قصه نخواندید ز درد

    حیف و صد حیف یکی نکته ندانید شما

    ای فسوسا که به دنبال مقام افتادید

    ای دریغا که پی نام و نشانید شما

    حاجتی هست اگر مردن ایمان شماست

    چه کسی گفته که محتاج به نانید شما

    هان ببینید در آیینه که تصویر که اید؟

    هم از آیینه بپرسید کیانید شما

    از هیاهوی شما چشم وطن آب نخورد

    ما شنیدیم که صاحب نظرانید شما!!

    این و آن راه به فردای هدایت بردند

    ای دریغا که نه اینید و نه آنید شما

    نکند گم شده از دست شما خاتم عمر

    بر چه عهدید شما  در چه زمانید شما

    ظاهرا گرچه به دل غصه غیبت دارید

    در پس پرده تزویر نهانید شما

    گرچه گفتید به دشنام مرا ابن فلان

    من نگویم که فلان ابن فلانید شما

    همزبانید ولی محرم بیگانه شدید

    مهربانید ولی تلخ دهانید شما

     شاعرانید ولی از غم مردم دورید

    نه بدیع و نه معانی نه بیانید شما

    نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ

    بی خبر از غم و درد اخوانید شما

    بیش از این از ستم خلق خدا دم مزنید

    با همه همهمه ها بی همگانید شما

    ما اگر بار گران بود گذشتیم و گذشت

    ای دریغا که همه بار گرانید شما

    خاک ایران نسب از خون سیاوش دارد

    آتش افروزانا در چه گمانید شما

    نکند راز دل سوختگان فاش شود

    نکند نامه به بیگانه رسانید شما

    مهره نرد هوس، بازی تان خواهد داد

    تا به کی مضحکه هرهیجانید شما

    یا از این دمدمه خود را به کناری بکشید

    یا از این وسوسه خود را برهانید شما

    خاکریزی ست که یکباره فرو می ریزد

    بازگردید که در خط امانید شما

    ***

    هله یاران منا دشمن جانی نشوید

    خصم را بر سر جایش بنشانید شما

    هین بهار رمضان است به دل پردازید

    گردی از جان و دل خود بتکانید شما

    کاش صافی شود از دُرد، دل و دین شما

    رمضان آمده عین رمضانید شما

    صبح اگر کشتی این قوم به جودی بنشست

    از منش نیز سلامی برسانید شما

                                    

    علیرضا قزوه

      شهریور ماه 1388



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    الحمد لله سایت فصل رویش هم راه افتاد سربزنید(جمعه 88 شهریور 13 ساعت 12:44 عصر )

    بعد از چندین سال از راه اندازی اردوهای فصل رویش بالاخره سایت آن هم راه افتاد سر بزنید ضرر نمیکنید.از قدیم گفتند وصف العیش نصف العیش.

    www.faslerouyesh.ir



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)


    لیست کل یادداشت های وبلاگ
    ساحت عشق
    جمع‏بندی نگاه آقا درباره سوریه و زیرکانه ترین جمله رهبر انقلاب
    کتابی که طلبه ام کرد!
    یادداشتهایی از سفر به سرزمین یار قسمت سوم
    گریه کن سرباز
    یادداشتهایی از سفر به دیار یار
    خاطرات متفاوتی از حضرت آیة الله العظمی بهجت(ره)
    به بهانه ورود حضرت نور به قم
    شرط آیت الله سید کاظم حائری برای دیدار با آقا
    [عناوین آرشیوشده]