سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با ذکر خدا دلها زنده می شود . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

....راهی

Powerd by: Parsiblog ® team.
مقصر علی (ع) بود.....(دوشنبه 88 تیر 15 ساعت 10:37 عصر )
...حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند
و نام جمهوری کافی ست
وگرنه من می دانستم
در فرهنگ ما
همیشه دین بعد از دنیا می آید

گناه هیچ کسی نیست
گناه از کسی ست که آمد و گفت : اقرا
گناه از حسین (ع) بود در میان آن همه کوفه
گناه از نهج البلاغه ی علی ست
وگرنه من می دانستم
که یاوران علی (ع)
همین دیندارانند
که نام دخترانشان دنیاست
وگرنه من می دانستم
اسلام فقط به درد کسانی خواهد خورد
که اسب بازی شان را می خواهند

حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند
و پیرمرد ـ چشم و چراغ ما ـ
حالا فقط به دسته گل مقامات خارجی نگاه می کند با درد

گناه از بچه های تخس نبود
که از ریش پدرانشان بالا رفتند
گناه از معاویه ها نبود
و از طلحه ها و زبیرها
گناه از ابوذر بود
و از کسی که در کتاب جغرافیا
به اشتباه نوشت: ربذه

حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند...

(علیرضا قزوه)



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    برای فاطمیه(شنبه 88 خرداد 2 ساعت 10:3 عصر )

    ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند
    نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

    حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
    چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

    مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
    شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

    با واژه های از رمق افتاده آمدم
    می خواست این غزل به شما اقتدا کند

    حالا اجازه هست شما را از این به بعد
    این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

    مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
    تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند

    یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
    می برد تکیه، تکیه که نذر شما کند

    یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
    می برد با حسین شما آشنا کند

    در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
    تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

    مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام
    باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

    یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود
    دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

    باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
    مجبور شد که دست علی را رها کند...

    تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
    چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

    نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات
    این خاک معصیت زده را کربلا کند

    زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
    چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

    باید شبانه داغ علی را به خاک برد
    نگذار روز ، راز تو را برملا کند...

    گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست؟
    افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند

    با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
    می رفت تا برای ظهورش دعا کند

    از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
    پایان شعر بود که توفان شروع شد

    (حسن بیاتانی)



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    تقدیم به مادر بی مزار(شنبه 88 اردیبهشت 19 ساعت 9:23 عصر )
    گفتند وزن و قافیه تعطیل می‌شود
    قحطی استعاره و تمثیل می‌شود
    قوت گرفت شایعه، می‌گفت بعد از این
    هر صورتی به آینه تحمیل می‌شود
    حتی خبر رسید که از سردی هوا
    گل‌دسته چند ثانیه قندیل می‌شود
    پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
    مژده: شعاع دایره تکمیل می‌شود
    یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
    از این حلول هر چه که تشکیل می‌شود
    در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
    زهرا به قلب فاطمه تنزیل می‌شود
    از آن شبی که روی زمین کرده‌ای نزول
    هر آیه با شئون تو تحلیل می‌شود
    تو چشمة شگفتی و انجیر می‌دهی
    تحریف قطره‌های تو انجیل می‌شود
    گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو
    خامش غذای سفره ی جبریل می‌شود
    تو سیب می‌شوی و تو را میل می‌کند
    سرخی گونه‌هاش که تکمیل می‌شود
    تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو
    حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود
    وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها
    هم مشرب فرات ، لب نیل می‌شود
    وقتی تو ای الهه ی دریا غضب کنی
    ماهی بال‌دار ، ابابیل می‌شود
    طفل تو مبدا همه ی اتفاق‌ها‌ست
    هر سال با حسین تو تحویل می‌شود
    این شعر را ببخش اگر «تو» زیاد داشت
    خانم ، غزل ، بدون «تو» تعطیل می‌شود
    (رضا جعفری)



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    مگر به عید خون کشد عزای «مرتضی» تو را(سه شنبه 88 فروردین 18 ساعت 3:44 عصر )
    سروده از «علی معلم دامغانی» در رثای «سید مرتضی آوینی»:

    خبرگزاری فارس:استاد علی معلم دامغانی، به فاصله چند روز از شهادت سید مرتضی آوینی، قطعه شعری در رثای او سرود که نخستین بار در مراسم اربعین این شهید ، در تالار اندیشه حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی توسط خودش قرائت شد.


    شکسته خواند نیمه شب برادرم دو گانه را
    سپیده زد چه می‌کنم نماز جوکیانه را ؟

    بهل، فریضه را بهل به شیخ شب نماز کن
    چه حاجتم روا شد از نماز شب دراز کن ؟

    رهین چاه رستمم زننگ جاه زالها
    سپیده زد، چه می‌کنم د رآسیاب سالها ؟

    *

    نرفت کاری از غنا، که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها، نمک افاقه می‌کند

    *

    الا به دام آرزو نه مردی و نه زیستی
    به کام زندگی مپو، کجاست خنگ نیستی؟

    الا کجاست اسب من که بشکنم مدار را
    به آب نیستی زنم برافکنم گدار را

    گریوه ماند و اهریمن، الا کجاست رخش من ؟
    نهیب آذرخش من، درفش من، درخش من ؟

    سحر فسرد و صاعقه کجاست عرق گبریم؟
    که شعله سان برون برد از این رواق ابریم؟

    *

    نرفت کاری از غنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *

    چه بنگره است در زمین ز بانگ بسط و قبض‌ها ؟
    که خفته‌اند شبروان ، که مرده‌اند نبض‌ها

    فلک جنازه می‌برد به جای هور از آسمان
    لعاب مرده می‌چکد به جای نور از آسمان

    صداع حجله می‌دهند از این عروس رایگان
    چه بنگره است در زمین از این نبهره دایگان

    چرا به نام آب و نان نشاط خون نمی‌کنی؟
    فتاد لیلی از نفس ،چرا جنون نمی‌کنی ؟
    ،
    سواد محمل است هان زدند راه عبله را
    تو بی‌شرف چه می‌کنی حنا و عطر و طبله را ؟

    جنازه‌ها، جنازه‌ها، جنازه‌های خونچکان
    تو شیر شرزه خود نه‌ای، دمی به لابه می‌تکان

    به روم و روس می‌بری، به بوق و کوس می‌بری
    نه مام توست این وطن ، که را عروس می‌بری؟

    *

    نرفت کاری از فنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *

    زمانه رفت و سالها سخط نشد، رضا تو را
    مگر به عید خون کشد عزای مرتضی تو را

    دم ثمود و عاد کن الا دم فسرده را
    به خون، به خون ضماد کن دو دست و پای مرده را

    غریو رعد و رود را دو صبحدم ترانه کن
    دو شب، دوشب، همین دو شب از آرزو کرانه کن

    به راه صبح تا سحر شبی دو چشم تر بنه
    اگر که خوابت آرزو به راه سیل سر بنه

    سه روز و شب عشیره را طعام روزه گیر ده
    پس آنچه داده‌ای ستان ،به خسته و اسیر ده

    محرمی قبیله را به خشم اشقیا ببین
    روی به هند و قدس اگر، برو و بی‌ریا ببین

    جنازه‌ها، جنازه‌ها، جنازه‌های سوخته
    ردان آرمیده و ددان خود فروخته

    *

    نرفت کاری از فنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *


    زمان رفت و سالها سخط نشد رضا تو را
    مگر به عید خون کشد عزای مرتضی تو را

    مرا بهل اگر به غم، دریغ او نمی‌کنم
    برای گریه اقتدا، به تیغ او نمی‌کنم

    من آه و خشم و کینه را به «تیغ زن» نهاده‌ام
    دریغ و داغ و گریه را به «تیغ» و «زن» نهاده‌ام

    *

    نرفت کاری از فنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *

    به انتقام عطسه‌ای که بسته در دماغ من
    زمانه سنگ نیستی شکسته بر ایاغ من

    حدیث آب و نان بهل، اسیر و هم و شک نیم
    تو پای بست برکه‌ای، مرا بهل که وک نیم

    کسی بر آب زندگی نمرده از تبار من
    به خضر تشنه می‌رسد، نژاد شعله خوار من

    حضور قهر بی‌غشم، زیاد اگر نمی‌روم
    چو هیمه وقف آتشم، به باد اگر می روم

    *

    نرفت کاری از فنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *

    چو کشته برق را زیم، در این نفس که می‌رود
    چو قطره غرق را زیم، در این نفس که می‌رود

    نفورم از دمی که شب نهفته هر سحر زند
    وز آفتاب مرده‌ای که هر سپیده سر زند

    خیال صیحه می‌پزد در آستین سپند من
    خمار شیعه می‌برد بر آستان سمند من

    به شب مجره می‌چکد طرب ز تیغ جوشنم
    سپیده عشوه می‌دهد طلوع تیغ روشنم

    اگر ز چاره بگسلم، نفس فلاخنی شود
    زمین زبانه سر کند، زمانه گلخنی شود

    *

    نرفت کاری از فنا که کار فاقه می‌کند
    بهل بگندد آبها نمک افاقه می‌کند

    *

    تو را بس این فرشتگی، زمین تیول دیو به
    افاقه مفت آرزو، اگر «ریا» ز «ریو» به

    الا درنگ و رنگ تو کجاست برملا شده؟
    وز انفعال ننگ تو سکوت ما صلا شده

    غریو صخره سنب شکسته استخوان شب
    شرار شوره خوان ما نشسته در دخان شب

    *

    شکسته خواند نیمه شب برادرم دوگانه را
    سپیده زد چه می‌کنم نماز جوکیانه را؟

    رهین چاه رستمم ز زننگ جاه زالها
    سپیده زد چه می‌کنم در آسیاب سالها؟



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    فال آمدنت...(شنبه 87 دی 7 ساعت 2:22 عصر )

    در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

    به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

    در انزوای خودم با تو عالمی دارم

    به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم

    کتاب حافظم از دست من کلافه شدست

    چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

    غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست

    همان شبی که برایش تورا مثال زدم

    غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد

    چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

    به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم

    تمام حرف دلم را در این مجال زدم...

     

    از سید حمید برقعی



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    او مانده بود درد دلش را برای که...(سه شنبه 87 مهر 9 ساعت 8:46 عصر )

    ین بار روی صفحه کمی آسمان کشید

    پرواز تا نهایت هر بی کران کشید

    هر چند سن وسالی از عمرش گذشته بود

    این بار روی صفحه ولی یک جوان کشید

    سربندسرخ،  اسلحه،   پوتین، لباس رزم

    خود را شبیه هیبت یک قهرمان کشید

    در یک نبرد سخت و نفس گیر و بی امان

    تصویری از مبارزه با دشمنان کشید

    ..................................

    حالا گذشته است از آن سالهای دور

    حالا تمام سال خودش را خزان کشید

    بغضش گرفت گریه کمی کرد و بعد هم

    دست از زلال گریه خود ناگهان کشید

    او مانده بود درد دلش را برای که...

    او مانده بود...روی ورق جمکران کشید

     

    "شعر ازبرادر بزرگوارم مرتضی طالبی"



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    تقدیم به آقای مهربان....(سه شنبه 87 مهر 9 ساعت 8:34 عصر )

     

    جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

    ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

     

    بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

    مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

     

    شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

    فرش گسترده و در دست گلایل دارد

     

    تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

    ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

     

    کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

    می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

     

    یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

    یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

     

    هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها

    تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...




  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)


    لیست کل یادداشت های وبلاگ
    ساحت عشق
    جمع‏بندی نگاه آقا درباره سوریه و زیرکانه ترین جمله رهبر انقلاب
    کتابی که طلبه ام کرد!
    یادداشتهایی از سفر به سرزمین یار قسمت سوم
    گریه کن سرباز
    یادداشتهایی از سفر به دیار یار
    خاطرات متفاوتی از حضرت آیة الله العظمی بهجت(ره)
    به بهانه ورود حضرت نور به قم
    شرط آیت الله سید کاظم حائری برای دیدار با آقا
    [عناوین آرشیوشده]