حج قسمت سوم:
در مسجد النبی، دومین مسجد اسلام از نظر شأن و منزلت و رتبه نشسته ام و منتظرم تا بعد از اذان مغرب که البته برادرانِ(جهت رعایت وحدت) سلفی تقریبا ده دقیقه زودتر از مغرب سر میدهند به نماز بایستیم تا بلافاصله بعد از آن دوباره اعاده اش کنم. در همین چند دقیقه ای که تا نماز مانده با آی پد شروع به قرآن خواندن کردم که جوانی عرب ولی برخلاف خیلی از اعرابی که دیده بودم در این سفر، خیلی مرتب و تمیز و مودب کنارم نشست تا این مدل قرآن را که دیدنش برایش جالب بوده است را کمی بررسی کند؛ بنابراین شروع کرد به سوال که این عجایب لعبت چیست؟ و فکر میکرد که فقط یک قرآن است که توضیح دادم که نخیر، چیزی مثل کامپیوتر است که قرآن هم روی آن نصب شده است و البته پاره ای توضیحات دیگر و ... .
همین دستگاه ساخت کفار باعث شد که دو برادرِ مسلمانِ جدا شده از هم با زور و تزویر و حیله های انگلیسی؛ به همدیگر مانوس بشوند و مسلمانی از ایران با مسلمانی از لیبی با فاصله تقریبی بیش از سه هزار کیلومتر باهم هم کلام بشوند.
خلاصه سر صحبت از اینجا باز شد که تقریبا این بنده خدا اصلا احتمال نمیداد یک ایرانی مسلمان باشد و به حج آمده باشد چه برسد به اینکه قرآن هم بلد باشد که با شنیدن صدای اذان بقیه صحبتها با درخواست ایشان که به اصرار خواهش میکند بعد از نماز بایستم و باهم صحبت کنیم، به بعد از نماز موکول شد.
نماز قضایی را با جماعت برادران مسلمانمان خواندیم البته فقط مغربش را، تا بعدا سر فرصت نماز خودم را هم بخوانم چه کنم هرچه میکنم این دلم قبول نمیکند با این برادران که البته اکثرشان فقیر و مستضعف هستند تا لجوج و عنود؛ خم و راست بشوم زیرا واقعا بجز خم و راست شدن در نماز بی ولایت الله وجود ندارد.
بعد از کمی صحبت مجدد در مورد آی پد خلاصه برادر رفت سر اصل موضوع که بالاخره شما به عنوان یک ایرانی نظرت در مورد قذافی چیست؟
بنده هم موضع خودمرا اینطور گفتم که ایشان در یک زمانی که استکبار ستیز و غیور و ضد استعمار بود بد بنود(نه این که خوب بود) اما از وقتی ذات درنده خویی خودش را در قضیه "امام موسی صدر" نشان داد به ماهیتش پی بردیم و حسابمان را نگذاشتیم با او یکی شود اما او نظر دیگری داشت و دقیقا مُرِّ آن چیزهایی که رسانه های استکبار در ذهن همه مردم خصوصا مسلمانان از ایران ساخته است معتقد بود که ما حامی سرسخت این جانیِ بالفطرة بوده و هستیم و خواهیم بود.
دو برادر شهیدش در انقلاب لیبی دلیل بغض عجیبش از این ملعون بود که به خوبی در چهره و صدایش جولان میداد و همین دلیل کافی بود تا اگر درصد خیلی کمی هم احتمال هماهنگی ایران را با این رهبر ظالم میداد در مورد ما همان فکر را بکند که برایش تصویر کرده اند.
اصلا خیلی سریع و غیر منتظره و بی دلیل و حتی غیر مرتبط به بحث میرود سراغ بحث مسئله انرژی اتمی ایران و یکراست سراغ بمب اتم را بگیرد و حتی نتواند عقیده اش را در این مورد به بعدواز ابرا نظر بنده بگذارد و میگوید که شما تمام هدفتان از بمب اتم کشتن سنّی ها ست و نه اسرائیل و آمریکا.
راستی یادم رفت که بگویم او اصلا طرفدار آمریکا و اسرائیل نبود و حتی جوان لا ابالی ای هم نبود که حافظ کل قرآن و معلم قرآن در مدارس و مساجد و دانشگاه و یک انقلابیِ چند آتشه تمام عیار بود.
ببینید چگونه دارند انقلاب ما را مصادره میکنند و آنوقت آقایان در داخل انقلاب نشسته اند بحث کنند که بالاخره چطور میتوانند کمی از اختیارات رهبری را تصاحب کنند.
راستی رسانه انقلاب ما کدام است؟ از کدام بلندگو قرار است صدای انقلاب را به گوش این تشنگان حقیقت برسانیم؟از بلندگوهای نجس مصلحت طلبها و سازشکارها؟ یا از کانال منفعت طلبی عده ای آقازاده شکم گنده؟ شنیده ام حتی آقازاده ها تشکل صنفی هم دارند و مثلا آقازاده های ما با آقازاده های سعودی و قطری و کویتی ارتباطات خیلی عالی ای دارند که برای منافع مردم حتی بدون روادید و شبانه روزی با هواپیماهای اختصاصی بین کشورها تردد میکنند تا منافع مردم انقلابی به خطر نیافتد و بتوانند انقلاب را جوری صادر کنند که به سلامتی بعد مدت کوتاهی همه آن صادر شده باشد و حتی برای نمونه و برای درمان هم در کشور چیزی باقی نمانده باشد؛ آخر چقدر زحمت و فداکاری!؟
کمی از آداب و اخلاق ما ایرانی هایِ مسلمانِ شیعه را سوال کرد و بعد از هر بار توضیح در مورد آئین و رسوم شیعه آنهم از نوع ایرانی اش بیشتر چشمانش متعجب تر میشد آخر انتظار داشت آداب و رسوم مجوسی را، که در ذهنش برادرانِ عربمان ساخته اند بشنود نه رسومی را که به اعتراف خودش اسلام کامل و ناب است و او هم قبولش دارد و آرمانهایش را با آن تنظیم کرده است.
بگذارید باز هم کمی از حماقتمان بگویم که برایم خیلی شرم آور بود که به من بگوید شیعه یعنی این و با دستش علامت چاقویی که بر سرش فرود میاورد را نشان بدهد و بعدتر بگوید اولین یافته ام از جستجوی لفظ شیعه در اینترنت عکس زرافه ای است که دارد بچه اش را نوازش میکند و میبوسد و در کنارش عکس شیعه ایست که دارد با چاقو سر بچه ی گریانش را زخمی میکند البته به نشانه شیعه بودن و من مجبورم سرم را فرود بیاورم و حرفی برای گفتن نداشته باشم.
بگذارید بگویم از تصوری که البته خودِ ما به کمک دشمنانمان از خودمان در ذهن اکثر مسلمانان و غیر مسلمانان ساخته ایم؛ او تصور میکند که ما شبانه روز دور هم نشسته ایم و مجلس میگیریم و خلفا را لعن میکنیم و در جواب انکارم میگوید پس عمرکشان را چه میگویی؟ حالا شما هرچه بگو که ما قائل به وحدتیم و رهبر و مرجعمان فتوی به حرمت صبّ صحابه داده اند! آیا به نظر شما کسی غیر از خودمان این را بر سر خودمان آورده است؟
چقدر حسرت میخورم و چقدر غصه دار میشوم که میبینم مسلمانها را به چه چیزهایی مشغول کرده اند و از کشتزار حاصلخیز این اختلافات چه محصولات پربار و میوه های شیرینی برداشت میکنند دریغا و دریغا !!
کمی از احکاممان برایش میگویم و او بیشتر در فکر فرو میرود و تعجب میکند و البته اکنون که تا حدی تقریبا فهمیده است بنای دروغ و دغل ندارم و رفاقتی بحث میکنیم خیلی اعتماد کرده است و سراپا گوش شده است رسما اعلام میکند که از ما هیچ نمیدانسته و با این دانسته هایش اصلا اختلاف اساسی نداریم و میتوانیم دست در دست هم جهان را بگیریم و این یعنی همان فرمایش امام حکیممان که سالیان سال قبل چشمه حکمتش از قلبش بر زبانش جاری شد و فرمود: اسلام سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.