سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که به حکمت شناخته شود، چشمها او رابه دیده وقار و شکوه بنگرند . [امام علی علیه السلام]

....راهی

Powerd by: Parsiblog ® team.
تو کسی نیستی آخر، نه مرادی، نه مرید(سه شنبه 88 آذر 24 ساعت 6:46 عصر )
 

علیرضا قزوه

تو کسی نیستی آخر، نه مرادی، نه مرید

نه معاویه، نه مولا ، نه حسینی، نه یزید

تو یکی هستی مثل همه لبریز خلل

این همه خبط و خطا از تو بعید است بعید

از تو و خیل شمایی که شمایید هنوز

که نه اویید و نه خویش اید، گرفتار من اید

که شما دل نسپردید به همراهی عشق

که شما بر سر آنید فقط دل ببرید

که شما گوش ندادید به حرف شهدا

که شما رحم نکردید به فرزند شهید

دل ندادید به سالاری آن روح رها

پی نبردید به سرداری آن راز رشید

شعر من بازی سبز خط و نقاشی نیست

خاک ایران همه بوم است، خجالت بکشید

نه بلندید و نه پست اید و نه طاقید و نه جفت

نه امیرید و نه میرید و نه عبد و نه عبید

دین و دنیای شما بازی با خون خداست

بیش از این نقشه به میدان محرّم نکشید

چوب خشکی که به خود رنگ زند نیست درخت

سبز باشید به شرطی که کمی سبز شوید

دل تان سبز، اگر سبزید سرهاتان سبز

سبز مانید و بمانید همه سرخ و سپید

اگر ایرانی آزاده شمایید درود

روزهاتان همه در شادی و شب هاتان عید

23 آذرماه



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    کاش میشد تا مسلمان از مسلمان بگذرد(سه شنبه 88 آذر 10 ساعت 11:7 عصر )
    تازه‌ترین شعر علیرضا قزوه درباره عید غدیر خم
    علیرضا قزوه تازه‌ترین غزل خود را در آستانه سالروز واقعه غدیر خم، درباره این عید سعید سروده است.

    کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
    راه بیت‌الله اگر از هند و ایران بگذرد

    مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ
    مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

    «خون نمی‌خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
    کیست می‌خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

    نغمه‌اش در عین کثرت، جوش وحدت می‌زند
    هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

    پردة عشّاق حاشا بی‌ترنّم گل کند
    شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد

    وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
    حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

    خون سهراب و سیاوش سنگفرش کوچه‌هاست
    رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

    کاشکی این روزها بر ما نمی‌آمد فرود
    حسرت این روزها بر ما فراوان بگذرد

    کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
    کاش می‌شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

    حال و روز عاشقان امروز بارانی‌تر است
    نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد

    از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
    گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    "ایـن عمــار" کــه از دسـت شمــا دق بکند؟(جمعه 88 آبان 22 ساعت 11:30 صبح )

    دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمــده است
    با علی لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است

     

    هان ببینید چه دندان به غضب می سـایند
    کـه به پیکـار "علـی" شیـر عـرب مـی آینـد

     

    فـاش پیـداست کـه از غیـظ برافـروختـه اند
    و چه کیـن ها که در انبان دل اندوخته اند *

    ظـــاهـــرا  غصــهء میراث پـیـمـبـــر  دارنـــد
    تــا علــی را مـگـر از مسنـد دیـن بـر دارنـد

    پس چه در خانه نشستیم؟ علی تنها ماند
    منتظــر بهـر چـه هستیم؟ علـی تنهـا مـاند

    پـای در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشیم
    کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشیـم

    با ولـی باش مگـو راه ولایـت سخــت اسـت
    آنکــه هـم پـای ولایـت نـرود بـدبخــت اسـت

    این چه فتنه است که آفت زده ایمــان ها را
    "ایـن عمــار" کـه روشـن بکنــد جــان هـا را

    "ایـن عمــار" کــه تـبـیـیــن حقــایق بکند**
    "ایـن عمــار" کــه از دسـت شمــا دق بکند؟

    خصم در گوشه نشسته است که تزویر کند
    نکـنــد بــاز تــو را فـتـنــه زمـیــن گـیــر کـنــد

    نکـنــد بــا شـتـــر مـعــرکــه هـمـــراه شـوی
    نکـنـــد مـثـل "بنی ساعده" گـمــراه شـوی

    خـصــم خـصــم است ولو یار نمــاید خود را
    در پــس دیــن تــو انـکــار نـمـــایـد خـــود را

    دشمن این مرتبه قرآن سر نی خواهـد بـرد
    آنکه مرداست به این مسأله پی خواهدبرد

    نـیــزه نـیــزه اسـت ولـو بـر ســر او قـرآن هـا
    کفر کفری است که بر خواستـه از ایمان ها

    نیزه نیزه است ودراین غائله خون خواهد ریخت
    کفر از این سجده بی مغز برون خواهد ریخت

    شک نکن بعـد ولی روح ولا خواهد سوخت
    کودکی در کبد کرب و بلا خواهد سوخـت...

     

     

     

    لینک دانلود

    http://www.aviny.com/Voice/kutah_va_shenidani/ayna-ammar.mp3

     



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    رنجنامه یک شاعر(دوشنبه 88 آبان 18 ساعت 10:33 عصر )
    18آبان 1388
    علیرضا قزوه شاعر غزل‌سرای کشور در تازه‌ترین مطلبی که با عنوان «هر که رسید خون ما ریخت...» نوشته، از توهین‌ها و واکنش‌های غیرمنصفانه به اشعار سیاسی‌اش گلایه کرده است.

    متن کامل یادداشت و شعر تازه علیرضا قزوه که در وبلاگش منتشر شده، به این شرح است:

    «خیلی وقت است که یک گروه کار شب و روزشان این شده که مرا اذیت کنند و اعصابم را به هم بریزند. شب و روز فحاشی می‌کنند و پیام‌هایی می‌گذارند که آدم شرمش می‌آید از بازگو کردن آنها.

    اگر سیلی می‌خورند فحشش را به من می‌دهند و اگر پدرشان توی گوششان می‌زند تلافی‌اش را سر من در می‌آورند. عیبی ندارد.

    بعضی هم مرا نصیحت می‌کنند که سرت را بینداز پایین و مثل بچه آدم شعر عاشقانه بگو. از دلسوزی این جماعت هم متشکرم.

    بعضی هم خط و نشان می‌کشند که اگر به قدرت رسیدیم فلان می‌کنیم و بهمان. به هر حال با این همه لطف همه‌شان زیاد.

    آدم‌ها با همین رفتارهای‌شان شناخته می‌شوند و شکر خدا که دوستان امتحانشان را خیلی زود پس دادند.

    در مورد مبلغ قرارداد!! و این که چقدر گرفتی این شعر را سرودی هم سوالات متعددی شده که باید بگویم قرارمان یک ماه پول نفت بوده که آنها فقط یک روز پول نفت با یک کوبیده اضافه دادند. (تا کور شود هر آنکه نتواند دید.) تازه شاید بقیه‌اش را هم دادند.

    شعر جدیدم را هم بخوانید تا ببینید که من تنها منتقد یک جناح خاص نیستم و اگر دشمنان شیخ پرسیدند که برای این شعر چقدر از جناح سبز جدید گرفته‌ای خواهم گفت تمام پانصد میلیون اهدایی آقای شین. جیم. را!!!
    حرف دیگری ندارم جز سلامتی شما و آرزوی داشتن کمی انصاف برای آنها که می‌دانند و نمی‌دانند.

    به هر حال مستقل بودن از این مصیبت ها هم دارد.
    شعر را بخوانید:

    هر که رسید خون ما ریخت، مرغ عزا شدیم و شادی
    ما به کجا پناه آریم رستم اگر کند شغادی

    شکر خدا که اهل اشراق جمله مشایی‌اند امروز
    شکر خدا که باز گرم است بحث مریدی و مرادی

    چیست سبب که مثل سدها سدّ ره هم‌اند مردم
    آن همه طرح اجتماعی، این همه فکر اقتصادی

    در هر دولتی که آمد ترکیبش همیشه این بود:
    شصت مدیر سطح پایین، بیست وزیر طرح کادی

    داد ز دوره‌ای که شاگرد تکیه نمی‌کند به استاد
    وای به لحظه‌ای که استاد فخر کند به بی‌سوادی

    این همه سال رفت و یاران دور شدند از غم هم
    تاجر شهر شد سپاهی واعظ شهر شد ستادی

    واعظ ما هنوز دشنام می‌دهد از سر تعصّب
    نایی ما هنوز سرنا می‌زند از سر گشادی

    خشمش اگر نبود طوفان بود یکی خروش بی‌گاه
    شعرش اگر نبود شمشیر بود یکی تفنگ بادی

    شعر ز روزنامه کوچید جام جم است و شرح سریال
    در پی قصه جنایی‌ست قصه‌نویس اعتمادی

    باز نمانده‌اند صد شکر این همه شاعران ز حرکت
    کم نشده ست تا به امروز رونق شعر از کسادی

    ما همه چند ماه از خویش دورتریم و دیرتر هم
    ماه رجب گذشت و تقویم مانده در اوّل جمادی

    کاشکی از نمای نزدیک ریز شویم در دل خود
    دور شدیم از حقیقت بیشتر از هزار وادی

    کاش بلال در دل ما نیمه شبی اذان بگوید
    کاش صلا زند موذّن، کاش ندا دهد منادی

    حضرت عشق دوستان را دور مکن ز خویش، چندی‌ست
    پشت سر تو در سجودند این همه ملجم مرادی!

    شکر خدا که تیمساران پشت و پناه مردمانند
    شکر خدا که استوار است دولت احمدی‌نژادی
     
     
    علیرضا قزوه*   


  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    چقدر آهوی زخمی در شبستان تو میچرخد(پنج شنبه 88 آبان 7 ساعت 3:17 عصر )

    خراسان در خراسان  نور در جان تو می‌چرخد

    مگر خورشید در چاک گریبان تو می‌چرخد؟

    خراسان مُهر دریا می‌شود با گام‌های تو

    به دست ابرها تسبیح باران تو می‌چرخد

    اگر شوق وصالت نیست در آیینه‌ها، درها

    چرا آیینه در آیینه، ایوان تو می‌چرخد

    طواف عاشقان هم بر مدار چشم‌های توست

    سماع صوفیان هم گرد عرفان تو می‌چرخد 

    به سقّاخانه ات زیباست رقص کاسه‌های نور

    در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو می‌چرخد

    بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیّادی  

    چقدر آهوی زخمی در شبستان تو می‌چرخد

    در این آدینه لبریز از آغاز گل، شاعر!

    شروع تازه‌ای در بیت پایان تو می‌چرخد



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!(دوشنبه 88 مهر 27 ساعت 9:25 عصر )
    از دوری تو غمین و نالان هستیم
    وز کرد? خود کمی پشیمان هستیم
    اصلیت ما را تو اگر می پرسی
    از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!

    ما لشگری از سلاح روسی داریم
    در دوز و کلک رگ ونوسی داریم
    هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم
    این هفته فقط نیا عروسی داریم

    از جور زمانه ما شکایت داریم
    انداز? کوه و صخره حاجت داریم
    ما مشکلمان گرانی و بیکاریست
    آقا به نبودنت که عادت داریم...

    ما قیمت روز ارز را می دانیم
    معیار بهای بورس در تهرانیم
    فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است
    هر روز دعای عهد را می خوانیم

    صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو
    از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
    آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...
    از آنچه که ما دوست نداریم نگو!



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    پیغمبری دوباره مگر از در آمده(سه شنبه 88 مهر 14 ساعت 12:31 عصر )
    پیغمبری دوباره مگر از در آمده
    یا سامری به چهره ی پیغمبر آمده؟!

    از آسمان مسیح به امداد ما رسید
    یا از میان خاک یهودا برآمده؟!

    از این مسیر سبز سلیمان انقلاب
    آسیمه با نشانه انگشتر آمده

    معلوم نیست شیفته یا تشنه از چه روست
    با پای رفته بود ولی با سر آمده

    بهر نجات خلق به امر خود خدا
    از عرش مستقیم به این کشور آمده!

    هر هفته سوره ای به جهان عرضه می کند
    با این کتاب قصه قرآن سرآمده

    از بین معجزات تمام پیمبران
    با اژدهای شعله دم نه سر آمده

    بنشسته تند و طرف کله هم نهاده ک
    دیگر چه جای شبهه و شک? سرور آمده!

    بنگر چه معنویتی آورده با خودش
    تکبیر کی ز کاخ نشینان برآمده؟!

    سوی نماز جمعه برای رضای حق
    آمیخته به هم پسر و دختر آمده

    ایران من! بشارت آزادی ات رسید
    بار دگر ز باختر اسکندر آمده

    در اردویی که رنگ سیادت لوای اوست
    در حیرتم ز شام چرا لشکر آمده؟!

    هر چند آشناست نمی دانمش چرا
    با اجنبی به معرکه همسنگر آمده؟!

    ***

    بیهوده نیست وحدت پیغمبران رنگ
    حیدر به عزم قلعه خیبر درآمده

    این لیلة المبیت و دم امتحان ماست
    از هر قبیله توطئه را خنجر آمده

    گشتند لشکر خس و خاشاک هم قسم
    هیزم دوباره جمع به پشت در آمده 

    ***

    بر تندی ام مگیر که دست خودم نبود
    آهی فسرده بود که از دل برآمده

    (سید حسین شهرستانی


  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    دو رکعت نشسته(جمعه 88 مهر 3 ساعت 7:15 عصر )
    24 مهر 1387

    توضیح: شعری که در پی می آید و برگزیده ی کنگره ی میلاد آفتاب امسال شده است در واقع یک «مربع ترکیب بند» است اما از آنجا که در دسته بندی های سرویس شعر لوح این قالب شعری گنجانده نشده است لاجرم آن را در قسمت چهارپاره می آوریم با این قصد که خوانندگان گرانمایه را در لذت خوانش آن سهیم سازیم.


    شنیده می شود از آسمان صدایی که...
    کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
    نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
    نوشت نام تو را، نام اشنایی که ـ 

    پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد 
    و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

    نوشت: فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
    نوشت: فاطمه، هفت آسمان مزین شد
    نوشت: فاطمه، تکلیف نور روشن شد
    دلیل خلق زمین و  زمان معین شد

    نوشت: فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
    غزل - قصیده ی نابی که در ازل گفته است

    نوشت: فاطمه تعریف دیگری دارد
    ز درک خاک مقام فراتری دارد
    خوشا به حال پیمبر! چه مادری دارد!
    درون خانه بهشت معطری دارد

    پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
    برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

    چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
    و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
    و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
    و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

    خدا فراتر از این واژه ها کشیده تو را
    گمان کنم که تو را، اصلا آفریده تو را

    که گرد چادر تو آسمان طواف کند
    و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
    ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند
    که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

    کتاب زندگی ات را مرور باید کرد
    مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

    در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
    و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود
    درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
    شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

    بهشت عالم بالا برایت آماده است
    حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

    به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
    علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
    چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
    به نان خشک علی ساختی، به نان علی

    از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
    اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-

    به یاد آن دل ِ از شهر خسته بنویسم
    کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
    شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
    و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

    به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
    و مادری کن و اینبار هم اجازه بده

    به افتخار بگوییم از تبار توایم
    هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
    اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
    کنار حضرت معصومه در کنار توایم

    فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست
    «کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست»

     



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    کاروان رفت، بمانیم اگر نامردی\(پنج شنبه 88 مهر 2 ساعت 11:11 عصر )
    هفته دفاع مقدس را تبریک عرض میکنم

    *هر چه گفتند نرو، عزم به رفتن کردم 

    من خیانت گر و نامردم اگر برگردم 

    می روم کعبه همان جاست چرا برگردم 

    خودم اینجا دلم آنجاست چرا برگردم 

    می روم این عطش سینه کبابم کرده است 

    چشمه آنجاست و این خاک جوابم کرده است 

    ما فقط رهگذری بوده و بر می گردیم 

    کاروان رفت، بمانیم اگر، نامردیم 

    لختی آهسته تر ای قافله تا ما برسیم 

    ما که با قافله سالار شما همنفسیم 

    پشت این همهمه ها دشت سکوتی هم هست 

    پشت این خاک زمین ملکوتی هم هست 


    * هر چه گفتند نرو عزم به رفتن کردم 

    من خیانت گر و نامردم اگر بر گردم 

    مردهامان همه رفتند ولی ما ماندیم 

    مثل یک لَنگ که از غافله ها جا ماندیم 

    وسعت خاک ، شب اوج شما کم می شد 

    آسمان نیز سرش پیش شما خم می شد 

    آه...شرمنده ام ای دوست که دستم خالیست 

    درد من درد غیبی و شکسته بالیست 

    مثل تو عشق اگر در دل من آهی داشت 

    پر و بالم به خدا سوی سحر راهی داشت 

    رفتنم دست خودم نیست خدا می داند 

    لحظه هایم همه سالیست خدا می داند 


    *هر چه گفتند نرو عزم به رفتن کردم 

    به خدایی خداوند اگر بر گردم 


    *سروده :«منیژه در تو میان



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    شعری که رهبر انقلاب گفتند آن را خوشنویسی کنید(چهارشنبه 88 شهریور 18 ساعت 4:41 عصر )
    محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش‌نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن‌جا آویزان کنند.

    به گزارش خبرنگار فارس، جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است.
    شعر محمدحسین جعفریان که در قالب نو سروده شده است، «عاشقانه‌های یک کلمن!» نام دارد.
    وی این شعر را اختصاصاً در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است:

    دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!
    اینجا باتلاق است!
    حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
    در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
    وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

    همه‌ چیز در معطلی است
    میوه‌ای که گل
    پولی که کتاب مقدس
    و مسجدی که بنگاه املاک.

    ما را چه شده است؟
    این یک معمای پیچیده است
    همه در آرزوی کسب چیزی هستند
    که من با آن جنگیده‌ام
    و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
    در حالیکه دست و پا ندارم
    گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

    من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
    و به گمان آنها حتی شعور
    در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
    وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
    که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
    حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
    با تلاش تحسین‌برانگیز
    سرگرم تجاوز به آنند.
    جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
    با نخاع قطع شده‌‌ام
    باید در صف اول باشم
    و همیشه باید باشم
    چون تریبون، گلدان و صندلی
    باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
    سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

    من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
    بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
    دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
    چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
    نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

    حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
    مرا هم بردند
    خوشبختانه دستی ندارم.
    اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
    نشد.
    وزیر این زحمت را کشید
    تلویزیون هم نشان داد
    سپس همه برگشتند
    وزیر به وزارتخانه‌اش
    پیمانکاران به ویلاهایشان
    و من به تختم.

    من نمی‌دانم چه هستم
    نه کیفی و نه کمی
    بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
    به قول مرتضی؛ کلمنم!
    اما این کلمن یک رأی دارد
    که دست بر قضا خیلی مهم است
    و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
    خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
    اما هرگز ضمانتی نیست
    شاید تغییر کنم
    اینجاست که حال من مهم می‌شود.

    شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
    پاسداران پل مارد
    و ترکش خوردگان خرمشهرند
    شاید من
    حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
    که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
    و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
    برای همین باید، همین‌طور باید
    در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
    زمان بگذرد
    من پیرتر شوم
    تا معلوم شود چه کاره‌ام.

    سرمایه من کلمات است
    گردانم مجنون را حفظ کرد
    یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
    اما بعید می‌دانم تختم
    یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
    چند بار از روی آن افتاده‌ام
    یکبار هم خودم را انداختم
    بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

    من یک نام باشکوهم
    اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
    با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
    آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
    زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
    و پسرم می‌گوید:
    ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

    فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
    گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
    و بین خطوط دشمن سرگردان،
    آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
    آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
    و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
    آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
    زندانی با اعمال شاقه
    آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
    و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
    و بی‌اختیار در انتخاب غذا
    انتخاب رؤیاها
    حتی در انشای اعترافاتم.
    و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
    با تمام داراییش؛
    یک شیشه شکسته
    یک قاب آلومینیومی
    و سکوت گورستان
    خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
    و همیشه می‌خندد
    و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
    از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
    و این تصاویر تازه و هولناک،
    خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
    و همیشه می‌خندد
    و بسیار خوشبخت است
    زیرا او مرده است.

    و من اما هر صبح آماده می‌شوم
    برای شکنجه‌ای تازه
    در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
    در باغ وحشی به نام کلینیک درد
    تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
    برای جانم
    تنم
    وطنم
    تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
    به خاک بیندازم
    اما نمیرم
    درد این ستون فقرات کج
    و فراق
    لهم کند
    اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم



  • کلمات کلیدی :
  • » داوود صالحی
    »» عنایت دوستان( نظر)

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های وبلاگ
    ساحت عشق
    جمع‏بندی نگاه آقا درباره سوریه و زیرکانه ترین جمله رهبر انقلاب
    کتابی که طلبه ام کرد!
    یادداشتهایی از سفر به سرزمین یار قسمت سوم
    گریه کن سرباز
    یادداشتهایی از سفر به دیار یار
    خاطرات متفاوتی از حضرت آیة الله العظمی بهجت(ره)
    به بهانه ورود حضرت نور به قم
    شرط آیت الله سید کاظم حائری برای دیدار با آقا
    [عناوین آرشیوشده]