جناب آقای صدیقی شب فاطمیه روی منبر در بیت رهبری که رییس جمهور نشسته بود،آقای هاشمی بود ، سران مملکتی همه بودند، آقای صدیقی روی منبر این مطلب را گفت و آن را نتوانست تمام کند .همین که خواست تمام کند فریاد گریه جمعیت و حضار بلند شد . و آن مطلب این بود :
من همه ساله مکه که میرفتم قبل از رفتن به مکه به محضر آیت الله بهاءالدینی میرسیدم و توصیه میخواستم از ایشان.ایشان به من توصیه هایی میکرد و من این توصیه ها را در سفر مکه عمل میکردم . بعدهم که داشتم میامدم ، یک عمامه ای یا چیزی را برای ایشان هدیه میخریدم . این دفعه که رفتم محضر ایشان این مطلب را فرمودند : شما وقتی که میروید مسجدالنبی از قسمت جنوب شرقی مسجد ، از آن قسمت هفت قدم میاید به جلو و قسمت بعدی را هم گفت که من نمیتوانم دقیق به شما بگویم . به خاطر اینکه ایشان این را به ودیعت پیش من گذاشت . آن وقت از دو طرف به من دستور داد
وقتی که قدم زدی آمدی جلو رسیدی به آنجا ،آنجا بنشین و این ذکر سبعه را بگو. این ذکر را که گفتی انشاءالله به حوائجت خواهی رسید .
آقای صدیقی می گوید ، عرض کردم: آقای بهاءالدینی چه وجهی دارد که من باید آنجا بنشینم و این اذکار سبعه را بگویم. چه وجهی دارد هفت قدم از آنجا قدم بزنم.گفت : وجهش این است که دارم به شما میگویم فقط پیش شما بماند .
وقتی که حضرت زهرا سلام الله علیها آمد برای دفاع از علی ابن ابیطالب علیه السلام بدنش خون آلود بود وقتی که آمد ، که داخل مسجد وارد نشد وقتی که برگشت دیگر توان از او رفت دیگر به گونه ای شد که میخواست ادامه راه را بدهد نتوانست ، آنجا نشست و فکر میکنم که آن مکان به خون فاطمه سلام الله علیها رسیده است . آنجا حاجتتان را بخواهید .بعد آقای بهاء الدینی میگوید : این کار را انجام بده .
ایشان میگوید :من رفتم اینکار را انجام دادم حالا تو نگو آقای بهاء الدینی خودش هم نظر دارد ، نیت دارد ، یا حاجتی دارد .چون خودش مشرف نمی شود .
حالا جالب این است که حضار دارند به آقای صدیقی توجه می کنند ازاعیان شخصیتی مملکت ، و هم آقایانی که شرکت کننده بودند ، ایشان هم با ضرس قاطع دارد مطلب را می گوید.
گفت : من رفتم مدینه همین کار را انجام دادم ، بعد از این رفتم مکه دیدم از بلند گو صدا میزنند : آقای صدیقی دوباره بروند مدینه . من دوباره رفتم مدینه ، چند روزی مدینه ماندم ، وقتی برگشتم به ایران یک عمامه ای خریده بودم رفتم محضر حاج آقا ، رسیدم، تا سلام علیک کردم بدون اینکه حرفی بزنم ،
حاج آقا بهاء الدینی فرمودند: می دانی ثمره ذکر امسال چه بود ؟ گفتم : نه گفت : نمیدانی ثمره ذکر امسال چه بود ، نگرفتی؟ گفتم : نه فرمود :امسال ثمره ذکر شما یکی این بود که شما دو بار آمدید مدینه، گفتم شما مطلعید من دو بار امسال آمدم مدینه . گفت : بله آنجائی که نشسته بودید ذکر می گفتید در آنجا با تو بودم.
بعد گفت : ثمره دوم اینجا بود : (که تا گفت مجلس به هم پاشید اینقدر مردم به خودشان زدند و گریه کردند که آقا تشریف بردند ؛ دیدند که دیگر نمی شود جمعیت را اداره کرد .)فرمودند : ثمره دوم این بود که آن نیتی که من میخواستم ، به آن نیت رسیدم ، و آن این بود که امسال مقام معظم رهبری به دیدارامام زمان نائل آمد .
سه شنبه 28/2/89 در مراسم ایام شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها که در بیت رهبری با حضور آیت الله العظمی امام خامنه ای حفظه الله برگزار می شد پس بیان از فضایل صدیقه کبری و مناقب آن حضرت خطاب به مقام معظم رهبری فرمودند: "آقا جان؛شما دستور فرمودید از شما چیزی نگم،اما اینها که آمده اند اینجا همه عاشقند مگر می شود چیزی نگفت." آیت الله صدیقی پس از بیان چند جمله با همین مضامین،به نقل چند جمله از آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه پرداختند: "از آقای بهجت سوال کردم نظرتان راجع به مقام معظم رهبری چیست؟ آقای بهجت فرمودند:"بهتر از ایشان نداریم.""همچنین آقای بهجت به خود بنده عرضه داشتند که در دیداری که با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشتم از ایشان راجع به آقای خامنه ای سوال کردم و حضرت پاسخ دادند: " آقای خامنه ای از ماست."
«بالای تپه محاصره شده بودیم و بچه های زخمی را توی یک سنگر جمع کرده بودند و بقیه مشغول نبرد بودند، من هم مجروح بودم و توی سنگر مجروحین بودم ولی چون حالم نسبت به خیلی از مجروح ها بهتر بود و تقریبا سرپا بودم به بقیه سرکشی و خدمت میکردم.
عراقیها موقع عقب نشینی تمام زیرساختها را از بین برده و منفجر کرده بودند حتی توی تانکر آب پودر لباسشویی ریخه بودند که در صورت تصرف مواضعشان بر علیه آنها استفاده نشود؛ بنابراین آب گروه خیلی کم بود و تقریبا تمام شده بود و تشنگی بیداد میکرد، مخصوصا برای مجروحین که به علت خونریزی، خیلی بیشتر احساس تشنگی میکردند.
در بین مجروح ها یک روحانی داشتیم که خیلی محجوب و با ادب بود و از جمله مجروحینی بود که خیلی درب و داغون شده بود و منتظر شهادت بود. وظیفه تقسیم آب هم به عهده من بود که توی سنگر راه میرفتم و سقایی میکردم، اما فکر نکنید که با لیوان و یا پیاله آب میدادم نه، به هر نفر یک چهارم درب قمقمه آب میرسید؛ رسیدم به این روحانی جلیل القدر که از نوک سر تا نوک پا باند پیچی و زخم و خون بود و سهمیه آبش را بهش تعارف کردم که یکمرتبه با یک برخورد خیلی غیر منتظره تقریبا نیم خیز شد و در کمال تعجب من و بقیه که فقط از او ادب و برخورد خیلی متین سراغ داشتیم به من عتاب کرد که: خجالت نمیکشی؟ امام حسن(ع) با یک قدح پر ازآب بالای سرم ایستاده و به من تعارف میکند آنوقت تو یک چهارم قمقمه آب به من میدهی!
همه تعجب کردند اما در میان تعجبمان از حرکات و زمزمه و تکان خوردن لبهای حاج آقا فهمیدیم که در محضر امام(ع) هست و قدح را سر کشید و پرواز کرد.»
این خاطره نقل به مضمون یکی از خاطرات کتاب«تپه برهانی» نوشته استاد گرانقدر جناب آقای دکتر سید حمید رضا طالقانی است که خاطرات چهارده روز محاصره شان را در بالای یک تپه به تحریر درآورده اند.
البته بنده این کتاب را در اوائل دهه هفتاد مطالعه کردم و متاسفانه بعداز آن هم هرچه در کتابخانه ها و کتاب فروشی ها دنبالش گشتم پیدایش نکردم که البته جای تعجب نیست زیرا این سرنوشت محتوم همه آثار خوب دینی و انقلابی هست.
با خواندن این کتاب عطش عشقی در درونم شعله ور شد که فقط با زلال ورود به حوزه علمیه قم توانستم سیرابش کنم و به همین دلیل خودم را خیلی مدیون اولا دفاع مقدس و ثانیا نویسده خوب و باصفای این کتاب میدانم.
از خیلی از پیشکسوتهای دفاع مقدس مثل سردار روایتگری حاج شیخ عبدالله ضابط(ره) و علمدار راهیان نور حاج حسین یکتا و خیلی های دیگر در مورد این کتاب سوال کردم که بی تامل همهگی قائل به بی نظیر و بی بدیل بودن این اثر فاخر بوده اند.
بعد از سالها پیگیری و جستجو بالاخره در سال 1385 افتخار ارتباط و جلسه حضوری با خالق این اثر ارزشمند را در اصفهان یافتم و درمورد خیلی چیزها از جمله علت کمیابی و عدم بازنشر کتاب صحبتهایی کردیم که به صلاحدید استاد در صورت لزوم در فرصتی دیگر به آنها هم خواهم پرداخت؛ در نهایت یکی از بهترین خبرهای عمرم را در پیامکی که استاد در همین هفته پیش برایم فرستاد دریافت کردم که ایشان اجازه چاپ کتاب«تپه برهانی» را به نشر عماد فردا دادند.
با حول و قوه الهی در اولین فرصت که گمان نمیکنم بیش از دو هفته طول بکشد، شاهد چاپ مجدد این گنج باارزش خواهیم بود.
موسسه عماد این کتاب را تولید و توزیع خواهد کرد و با شبکه گسترده توزیعش در سراسر کشور انشالله توزیع خواهد کرد. .
با یک تماس با تلفن 85570-021 و یا سایت(www.emad.ir) میتوانید این کتاب و یا هرکتاب دیگری از کتب دفاع مقدس و انقلاب اسلامی را در درب منزلتان دریافت کنید.
حج قسمت سوم:
در مسجد النبی، دومین مسجد اسلام از نظر شأن و منزلت و رتبه نشسته ام و منتظرم تا بعد از اذان مغرب که البته برادرانِ(جهت رعایت وحدت) سلفی تقریبا ده دقیقه زودتر از مغرب سر میدهند به نماز بایستیم تا بلافاصله بعد از آن دوباره اعاده اش کنم. در همین چند دقیقه ای که تا نماز مانده با آی پد شروع به قرآن خواندن کردم که جوانی عرب ولی برخلاف خیلی از اعرابی که دیده بودم در این سفر، خیلی مرتب و تمیز و مودب کنارم نشست تا این مدل قرآن را که دیدنش برایش جالب بوده است را کمی بررسی کند؛ بنابراین شروع کرد به سوال که این عجایب لعبت چیست؟ و فکر میکرد که فقط یک قرآن است که توضیح دادم که نخیر، چیزی مثل کامپیوتر است که قرآن هم روی آن نصب شده است و البته پاره ای توضیحات دیگر و ... .
همین دستگاه ساخت کفار باعث شد که دو برادرِ مسلمانِ جدا شده از هم با زور و تزویر و حیله های انگلیسی؛ به همدیگر مانوس بشوند و مسلمانی از ایران با مسلمانی از لیبی با فاصله تقریبی بیش از سه هزار کیلومتر باهم هم کلام بشوند.
خلاصه سر صحبت از اینجا باز شد که تقریبا این بنده خدا اصلا احتمال نمیداد یک ایرانی مسلمان باشد و به حج آمده باشد چه برسد به اینکه قرآن هم بلد باشد که با شنیدن صدای اذان بقیه صحبتها با درخواست ایشان که به اصرار خواهش میکند بعد از نماز بایستم و باهم صحبت کنیم، به بعد از نماز موکول شد.
نماز قضایی را با جماعت برادران مسلمانمان خواندیم البته فقط مغربش را، تا بعدا سر فرصت نماز خودم را هم بخوانم چه کنم هرچه میکنم این دلم قبول نمیکند با این برادران که البته اکثرشان فقیر و مستضعف هستند تا لجوج و عنود؛ خم و راست بشوم زیرا واقعا بجز خم و راست شدن در نماز بی ولایت الله وجود ندارد.
بعد از کمی صحبت مجدد در مورد آی پد خلاصه برادر رفت سر اصل موضوع که بالاخره شما به عنوان یک ایرانی نظرت در مورد قذافی چیست؟
بنده هم موضع خودمرا اینطور گفتم که ایشان در یک زمانی که استکبار ستیز و غیور و ضد استعمار بود بد بنود(نه این که خوب بود) اما از وقتی ذات درنده خویی خودش را در قضیه "امام موسی صدر" نشان داد به ماهیتش پی بردیم و حسابمان را نگذاشتیم با او یکی شود اما او نظر دیگری داشت و دقیقا مُرِّ آن چیزهایی که رسانه های استکبار در ذهن همه مردم خصوصا مسلمانان از ایران ساخته است معتقد بود که ما حامی سرسخت این جانیِ بالفطرة بوده و هستیم و خواهیم بود.
دو برادر شهیدش در انقلاب لیبی دلیل بغض عجیبش از این ملعون بود که به خوبی در چهره و صدایش جولان میداد و همین دلیل کافی بود تا اگر درصد خیلی کمی هم احتمال هماهنگی ایران را با این رهبر ظالم میداد در مورد ما همان فکر را بکند که برایش تصویر کرده اند.
اصلا خیلی سریع و غیر منتظره و بی دلیل و حتی غیر مرتبط به بحث میرود سراغ بحث مسئله انرژی اتمی ایران و یکراست سراغ بمب اتم را بگیرد و حتی نتواند عقیده اش را در این مورد به بعدواز ابرا نظر بنده بگذارد و میگوید که شما تمام هدفتان از بمب اتم کشتن سنّی ها ست و نه اسرائیل و آمریکا.
راستی یادم رفت که بگویم او اصلا طرفدار آمریکا و اسرائیل نبود و حتی جوان لا ابالی ای هم نبود که حافظ کل قرآن و معلم قرآن در مدارس و مساجد و دانشگاه و یک انقلابیِ چند آتشه تمام عیار بود.
ببینید چگونه دارند انقلاب ما را مصادره میکنند و آنوقت آقایان در داخل انقلاب نشسته اند بحث کنند که بالاخره چطور میتوانند کمی از اختیارات رهبری را تصاحب کنند.
راستی رسانه انقلاب ما کدام است؟ از کدام بلندگو قرار است صدای انقلاب را به گوش این تشنگان حقیقت برسانیم؟از بلندگوهای نجس مصلحت طلبها و سازشکارها؟ یا از کانال منفعت طلبی عده ای آقازاده شکم گنده؟ شنیده ام حتی آقازاده ها تشکل صنفی هم دارند و مثلا آقازاده های ما با آقازاده های سعودی و قطری و کویتی ارتباطات خیلی عالی ای دارند که برای منافع مردم حتی بدون روادید و شبانه روزی با هواپیماهای اختصاصی بین کشورها تردد میکنند تا منافع مردم انقلابی به خطر نیافتد و بتوانند انقلاب را جوری صادر کنند که به سلامتی بعد مدت کوتاهی همه آن صادر شده باشد و حتی برای نمونه و برای درمان هم در کشور چیزی باقی نمانده باشد؛ آخر چقدر زحمت و فداکاری!؟
کمی از آداب و اخلاق ما ایرانی هایِ مسلمانِ شیعه را سوال کرد و بعد از هر بار توضیح در مورد آئین و رسوم شیعه آنهم از نوع ایرانی اش بیشتر چشمانش متعجب تر میشد آخر انتظار داشت آداب و رسوم مجوسی را، که در ذهنش برادرانِ عربمان ساخته اند بشنود نه رسومی را که به اعتراف خودش اسلام کامل و ناب است و او هم قبولش دارد و آرمانهایش را با آن تنظیم کرده است.
بگذارید باز هم کمی از حماقتمان بگویم که برایم خیلی شرم آور بود که به من بگوید شیعه یعنی این و با دستش علامت چاقویی که بر سرش فرود میاورد را نشان بدهد و بعدتر بگوید اولین یافته ام از جستجوی لفظ شیعه در اینترنت عکس زرافه ای است که دارد بچه اش را نوازش میکند و میبوسد و در کنارش عکس شیعه ایست که دارد با چاقو سر بچه ی گریانش را زخمی میکند البته به نشانه شیعه بودن و من مجبورم سرم را فرود بیاورم و حرفی برای گفتن نداشته باشم.
بگذارید بگویم از تصوری که البته خودِ ما به کمک دشمنانمان از خودمان در ذهن اکثر مسلمانان و غیر مسلمانان ساخته ایم؛ او تصور میکند که ما شبانه روز دور هم نشسته ایم و مجلس میگیریم و خلفا را لعن میکنیم و در جواب انکارم میگوید پس عمرکشان را چه میگویی؟ حالا شما هرچه بگو که ما قائل به وحدتیم و رهبر و مرجعمان فتوی به حرمت صبّ صحابه داده اند! آیا به نظر شما کسی غیر از خودمان این را بر سر خودمان آورده است؟
چقدر حسرت میخورم و چقدر غصه دار میشوم که میبینم مسلمانها را به چه چیزهایی مشغول کرده اند و از کشتزار حاصلخیز این اختلافات چه محصولات پربار و میوه های شیرینی برداشت میکنند دریغا و دریغا !!
کمی از احکاممان برایش میگویم و او بیشتر در فکر فرو میرود و تعجب میکند و البته اکنون که تا حدی تقریبا فهمیده است بنای دروغ و دغل ندارم و رفاقتی بحث میکنیم خیلی اعتماد کرده است و سراپا گوش شده است رسما اعلام میکند که از ما هیچ نمیدانسته و با این دانسته هایش اصلا اختلاف اساسی نداریم و میتوانیم دست در دست هم جهان را بگیریم و این یعنی همان فرمایش امام حکیممان که سالیان سال قبل چشمه حکمتش از قلبش بر زبانش جاری شد و فرمود: اسلام سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.
الان در اتوبوس نشسته ایم و از ساعت هشت که راه افتاده ایم تا الان که ساعت یک ظهر است تقریبا نصف راه را از مکه بطرف مدینه طی کرده ایم البته نهار و نماز و استراحت و مختصر چای و قلیان را هم باید اضافه کنیم. به گفته آنهایی که قبلا مشرف شده اند بیش از دو ساعت و نیم دیگر از مسیر باقی نمانده است و خلاصه اینکه بهرحال حضور در حرم امن الهی و مهمانی خاصش با همه خوبیهایش در این بیست و دو روز گذشت و الان که به اصطلاح از محدوده حرم خارج شده ایم حس غریبی دارم که احساس میکنم از حصن خاص و خانه مخصوص خدا خارج شده ام، احساس میکنم باید خیلی بیشتر مراقب خودم باشم حالا که دیگر از خانه مخصوص خدا فاصله میگیرم؛ نمیدانم حس درستی باشد یانه اما هرچه فاصله ام بیشتر میش هرچند شوق زیارت رسول خدا(ص) در یک خلصه روحانی ام فرو میبرد که خیلی احساس دلتنگی را نفهمم اما فکر میکنم از مرکز عالم فاصله میگیرم و خیلی بیشتر احتمال دارد با انرژی خیلی کمی که شیطان به من وارد خواهد کرد از مرکز دور شوم و از دایره بندگی و عشقبازی خارج شوم؛ نمیدانم، خیلی دلتنگم خیلی حالم ناجور است یک حسی همگانی در همه حاجی ها مشترک است که احساس میکنند به اندازه کافی از فرصت فراهم شده استفاده نکرده اند اما علاوه بر این حس یک غم بزرگ هم در دلم دارم اینکه با دیدن "نهایة حرم" تازه اصلا فهمیدم کجا بودم!
اما خدا را شکر میکنم که وقتی درست اعمال چند روزه ام را بررسی میکنم و مرور میکنم فقط یادم می آید بیشترین دعایی که دور کعبه و در مطاف وقتم را به خود اختصاص داده بود "اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن......" بود و این را که کنار دریافتهایم از علمای دین قرار میدهم که روح کعبه را ولایت معرفی کرده اند خوشحال میشوم و تسکین پیدا میکنم. راستی خیلی عجیب است که آدم بدون اینکه خودش متوجه باشد عجیب یاد آقا می افتد در کنار کعبه و در طواف. نمیدانم سرش چیست اما با همین عقل ناقصم و دریافتهای نصفه و نیمه و عوامانه ام اینجور تحلیل میکنم که بالاخره باید بین کسانی که به زیارت سنگ و چوب آمده اند و طاغوت را حاکم میدانند و کسانی که کعبه را سنگ نشانی میدانند که راه گم نشود وگرنه همه حج را ولایت و تمام حج را دیدار امام میدانند فرق باشد و باز اینکه معصومین به هیچکس بدهکار نمیمانند و حتما اول یادمان کرده اند که به یادشان افتاده ایم.
#####
در بیابانهای بین مکه و مدینه همه اش با خودم فکر میکنم آنهایی که صدها سال پیش برای حج از چندین هزار کیلومتر آنطرف تر برای حج می آمدند و البته در ماشین شان از مکه تا مدینه هزار جور نازشان را نمیکشیدند و غذای داغ با نوشابه خنک و انواع و اقسام پذیراییها و تغذیه نمیدادند و تازه مسافرها نه اینکه گرمشان بشود بلکه مدام به راننده غر بزنند که خیلی کولرها هوا را خنک کرده اند کمی خاموششان کن و .....؛ چه باور عمیق و تدینی داشتند که برای خدا اینهمه مرارت را بر جان میخریدند؛ فکر میکنم اگر از دین هم چیزی باقی مانده و بدست ما رسیده محصول همین نوع باورها بوده والّاامسال بعضی از حجاج در کاروان ما از جمله خودم که حتی حاضر به پذیرفتن ریسک صرفه و صلاح پیاده شدن از ماشین برای صرف یک لیوان چای داغ و درجه یک که در مسیر راه برایمان فراهم کرده اند نمیشوم و میگویم ولش کن راهش بیشتر از بیست قدم است کی حوصله دارد؛ فکر نمیکنم دین خدا و رسولش یک آن هم باقی میماند.
معروف است که در زمان حدودا هشتاد یا نزد سال پیش کاروانی که جد ما هم در آن کاروان بوده است برای انجام حج و زیارت بیت الله الحرام مشرف میشوند و ظاهرا چند روزی دیر میرسند به دلیل مشکلاتی که در مسیر برایشان پیش می آید و یک سال در مکه باقی میمانند تا به ایام حج سال بعدش برسد و اعمال را انجام دهند؛ یادم آمد نهار دیروز را که آسانسور به دلیل ازدحام جمعیت چند دقیق ای برای سرویس دادن فرصت لازم داشت و قشقرقی که ... .راستی برای حفظ دین خدا و انجام فرائض و شعائر تابحال چقدر حاضر شده ایم مرارت بکشیم اصلا برای دین خدا اصلا ریسک کرده ایم که پاداشهای بزرگ بزرگ از خدا میخواهیم؛ خدا وکیلی هرچقدر فکر میکنم و دو دوتّا چهارتا میکنم میبینم که اگر خدا به آن حاجیهایی که در سطور بالا اشاره کردم و به ما اجر یکسان بدهد عادل نیست-فضولی برای امثال بنده در این امور موقوف است و خداوند که به کسی بدهکار نیست وهر جوری که دلش بخواهد و صلاح بداند به هر کسی هر چیزی میدهد، اشاره بنده جهت تشبیه و محسوس کردن عرائض ناقصم بود- به نظر بنده در نظر خداوند اصلا زیادی عبادت و کمیت مک نیست ملاک میزان وابستگی بنده به خدا و میزان مقاوتش در عقیده اش است و اگر قرار است امور عبادی هم کاری بکنند به بالا بردن این شاخصه کمک خواهند کرد والّا در عبادات بی مغز بی محتوی هرچقدر هم زیاد باشد هیچ خاصیتی نخواهد بود مگر اتلاف وقت و دلخوشی بیخود که روز قیامت چشم باز خواهیم کرد و خواهیم دید که کاملا بیخود دلمان را صابون زده بودیم و هیچ خبری نیست" قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا"
چه نمازهای پر رنگ و لعاب و چربی میخوانند بعضی مومنین ولی وقتی رسول خدا به آنها فرمام شرکت در جهاد را میدادند بالاخره بهانه ای میتراشیدند و سرباز میزدند -حتی گاهی بهانه شان رسیدن به امور عبادی بود- تازه آن کسی که فرمان جهاد میداد رسول خدا بود وای به حال ما که رسول خدا که نه امام معصوم هم نه بلکه ولی فقیه قرار است برای دین خدا ما را راهبری کنند و فرمان بدهد بنده که فکر میکنم از همین الان آستینم پر از دلیل و بهانه است که بالاخره چنین و چنان... بگذریم بگذارید خوشی خود ساخته مان را خراب نکنم و خیلی وارد بطن قضایا نشوم و به اصطلاح لوطی ها "عیشمان را منقص نکنم" و فکر کنیم که حالا که در مسجد الحرام یک ختم قرآن بی محتوای بی تدبر کرده ایم دیگر از دماغ فیل افتاده ایم و خداوند حالا حالاها بهمان بدهکار است و تاىآخر عمرمان هم هر کاری کردیم در این حج بهةاندازه کافی حسنه جمع کرده ایم و مرارت کشیده ایم که خدا را در رودربایستی قرار بدهیم و کاریمان نداشته باشد.
راستی داشتم از مسیر مدینه مگفتم اما بگذارید حالا که دیگر خیلی به پر و پای حاجی های عزیز که تقریبا همه خوابند پیچیدم و به دلیل بی خوابی دیشب خودم هم خوابم می آید انشالله در مدینه مابقی اضافات را تکمیل کنم.
التماس دعا
نوزدهم ذی الحجة الحرام سال یکهزار چهراصد و سی و دو مطابق با بیست و سوم آبان یکهزار و سیصد و نود
آقا از حرم که می خواست برگردد
مشت هایش را می بست
و دیگر باز نمی کرد
تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.
آیت الله بهجت را می گویم
چند ساعت مانده بود به اذان صبح
چند ساعت مانده بود به اذان صبح
طبق معمول بلند شده بود برای تجدید وضو
هوا خیلی سرد بود
از اتاق بیرون رفته بود
آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود
چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید
گفته بودند خب چرا صدا نکردید
گفته بود خب نخواستم اذیت بشوید
آیت الله بهجت را می گویم
آن رقت قلب همیشگی
یکی از اطرافیان بچه ی شان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود.
زنگ زده بودند برای التماس دعا
آقا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود
یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد
اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند
در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند
آیت الله بهجت را می گویم
کارهای شخصی اش را به هیچ وجه به کسی نمی گفت
کارهای شخصی اش را به هیچ وجه به کسی نمی گفت
مثلأ می آمد پایین می دید که دندان هایش را جا گذاشته
برمی گشت بالا دندان ها را برمی داشت
یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت
آیت الله بهجت را می گویم
مشهد که می رفتند
مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد.
می گفت بچه ها را بگذارید پیش من . وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت.
از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است...
آیت الله بهجت را می گویم
مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت
مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت .
بعضأ به بچه ها هم هدیه می داد .
به عروسشان هم همین طور. روز تولدش که می شد می گفت غذای کافی درست کنید و فقرا و همسایه ها را اطعام کنید.
آیت الله بهجت را می گویم
آن وقت ها که بچه ی کوچک داشتند
به خانمش گفته بود فقط مراقب بچه ها باش
لازم نیست به خاطر من مطبخ بروی
یک آب ساده هم که توی هاون بکوبی با هم می خوریم
آیت الله بهجت را می گویم
جویای حال گرفتاران
امان از آن روزی که برای گرفتاری یک کسی یا شفای مریضی به آقا التماس دعا می گفتند
یک ریز آقا باید حال آن شخص را می پرسید ببیند گرفتاری اش برطرف شده یا نه
تا خبر برطرف شدن گرفتاری را هم نمی شنید دست بردار نبود
باید مواظب بودند وقتی التماس دعا می گویند یک جوری بگویند که آقا بو نبرد که آن گرفتاری چه بوده
آیت الله بهجت را می گویم
یکی از مرغ ها مریض شده بود
خیلی حالش بد بود
اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند
خب کثیف کاری می شد
آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود
می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و "بهبود" پیدا کند
یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود...
فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده...
آیت الله بهجت را می گویم
مقید بود مرغ و خروس توی خانه داشته باشند
و هم مقید بود رسیدگی به مرغ و خروس ها را خودش تنهایی انجام دهد
صبح از مسجد که برمی گشت اول آب و دانه ی مرغ و خروس ها را می داد و قفسشان را مرتب می کرد
خودش پوست خیارها و غذاهای مانده را از توی خانه جمع می کرد می آورد برای حیوان ها
بعد ظرفی را که با آن غذا آورده بود توی حوض می شست می آورد داخل خانه
یک بار هم اول شب به مرغ و خروس ها سر می زد
یک بار هم بعد از عبادت یک ساعته ی سرشب هایش
یک بار هم موقع خواب که روی قفس را با پتوی مخصوصشان می پوشاند
می گفت سرما می خورند
آیت الله بهجت را می گویم
بچه توی حیاط بازی می کرد
هی دور و بر درخت انار می پلکید
آقا هی می گفت از دور و بر آن درخت بیا این طرف بازی کن
فعلا دور و بر آن درخت نباش
بچه گوش نمی کرد
تا این که زنبور دستش را نیش زد
آیت الله بهجت را می گویم
رفته بودند آقا برایشان خطبه ی عقد بخواند
آقا خطبه را که خوانده بود به عروس و داماد گفته بود حالا یک سفارش به عروس خانم دارم یک سفارش هم به آقا داماد
منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود
وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود
حالا کدامتان اول دست روی گوشش می گذارد؟...
بعد گفته بود شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوشتان فرو کنید.
اما هر کدامتان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید..
منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی ...
هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه ی خودش باشد...
عاقد آیت الله بهجت بود
داماد هم علیرضا پناهیان بود
دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود
مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟
بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود
هیچ کس نمی دانست این پرتقال را کی دست او داده
آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود
حالا با قاعده به او پرتقال داده اند
منظور آقا این بود که توی حرم هرچیزی که واقعا دلت بخواهد با قاعده می آورند بهت می دهند
"با قاعده" یکی از آن تکیه کلام های شیرین آقا بود
آیت الله بهجت را می گویم
بچه ها را که حرم می برید
می گفت بچه ها را که حرم می برید
حتما خوراکی دستشان بدهید که توی حرم بخورند...
آیت الله بهجت را می گویم
بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه
اگر ناراحتی یا غم و غصه ای توی صورت کسی می دید
حتی پیش آمده بود که نمازش را نمی بست
تا یک جوری آن ناراحتی رابرطرف کند و صورت آن شخص را خوشحال ببیند
آن وقت نمازش را می بست
می گفت آدم اگر یک نفر را خوشحال کند همان موقع خدا یک ملک خلق می کند که او را از بلاها مصون نگه دارد
آیت الله بهجت را می گویم
بسم الله الرحمن الرحیم
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
سالروز ورود پربرکت کریمه اهل بیت سلام الله علیها به شهر اهل بیت علیهم السّلام
مبارک باد
به گزارش شبکه ایران ، آیت الله علم الهدی ، در جلسه تحلیل و بررسی دستاوردهای سفر مقام معظم رهبری به قم ، در مدرسه علمیه نواب صفوی مشهد گفت : جریانهای حوزه به مراتب شدیدتر از فتنه ?? بود و اگر از درون حوزه صدایی مقابل رهبری بلند میشد ، بیتردید نه قابل سرکوب بود و نه قابل مبارزه و مقابله ، دشمن هم آتش را زیاد می کرد و این مساله خطرناک بود.
آیت الله علم الهدی ادامه داد : رهبر معظم انقلاب ، تمام عملیات شیطانی آن ها را که ، خیلی هم هزینه کرده بودند ، با یک سفر حل کردند و این عالی ترین دستاورد سفر ایشان به قم بود . آن اساتیدی هم که به صورت جریان مطالباتی درآمده بودند ، با رهبری بیعت کردند و دلداده ی ولایت شدند و رفت و آمدهای مراجع و رهبری به صورتی انجام گرفت که اگر حرکتی هم می خواست شکل بگیرد ، زمینه اش نابود می شد .
اگر ملتزم به این شرط میشوید ، بازدید آقا را قبول میکنم
وی افزود : به عنوان مثال « آیت الله سید کاظم حائری » ، از مراجع قم ، که هم شخصیت بی نظیر و هم مقلدان زیادی در عراق دارد ، وقتی به دیدار رهبری رفتند ، اصرار داشتند ، دست رهبری را ببوسند اما آقا اجازه ندادند. بعد از آن ، آقا به دیدار ایشان رفتند و به گفته حجتالاسلام « مروی » آیت الله حائری ، در تماسی اعلام شرط کردند که اگر ملتزم به این شرط می شوید ، بازدید آقا را قبول می کنم و آن شرط این بود که دست آقا را ببوسد و بالاخره به زور دست آقا را بوسید . این ها ، برای کسی که امروز در عراق بعد از « آیت الله سیستانی » ، مقلدانش از همه بیشتر است و همه معتقدند آیت الله حائری عصاره ی فقه و اصول « شهید صدر » هستند ، مسایلی ساده و احساسات و هیجان نیست ، هر چند خوشبختانه این موقعیت بین همه ی مراجع به وجود آمده بود